صفحه بیست و سوم

خوبم و برگشتم...  ۲-۳ روز قشنگی رو با پیشولم گذروندم...

صبح هایی که تا چشم باز می کردم دو تا چشم رو می دیدم که با لبخند دارن نگام می کنن...

نگاه های مضطرب و نگرانش هم برام لذت بخش بود...

پ.ن۱: بیایید همگی مون برای هم دعا کنیم تا بتونیم این روزای سخت و عجیب رو پشت سر بذاریم و کمتر به دل و روح همدیگه آسیب برسونیم...

پ.ن۲: ممنونم از عزیزانی که با اینکه تازه شروع به نوشتن کردم حمایتم کردن و بهم لینک دادن...