صفحه بیست و ششم

یه سلام خسته و کوفته!

از صبح تو این متروی لعنتی له و لورده شدم تا رسیدم بازار و تونستم یه روتختی و یه لحاف روتختی خوشگل پیدا کنم... اینقدر به دلم نشستن که دلم میخواد همین الان بندازمشون رو تخت اتاقم  

اما این مامان جان من داره زیاده روی می کنه  هر چی بهش می گم آخه من این همه رخت خواب و لحاف و پتو رو میخوام چیکار گوشش بدهکار نیست که نیست! برام ۳ دست رختخواب آماده کرده (به غیر از چند تا پتو گلبافتی که کنار گذاشته!!!!‌) از طرف دیگه هم میگه یه روتختی زاپاس بگیرم وقتی اینو می خوای بشوری اون یکی رو بندازی؟؟؟؟

کم مونده بود دیگه داد بزنم! اما تا اومدم بگم نمیخوام یییییهووو یادمون افتاد ای داد ! ای هوار نایلونی که ۲۰۰ تومن گیپور ناقابل توش بود رو گم کردیم  خدا می دونه چطوری همه مغازه هایی که سر زده بودیم رو گشتم!!‌آخر سر هم از آخرین مغازه پیداش کردم :دیی

از فردا کارهای مامان جان شروع میشه و باید خونه تمیز کنیم! برای همین ممکنه کامنت هاتون رو دیر جواب بدم و تایید کنم .. خلاصه شرمنده دیگه ..

اینم عکس لباس حنابندون

(دقیقا همین شکلی برام می دوزه با این تفاوت که کلوش دامن رو کمر می کنه به اضافه یه شال از ساتن کرم قهوه ای که روش کار می شه)

اینم لباس عروسی

(گلهای لباس رو حذف کنید، تاپ لباس رو یقه هفت کنید با یه سر آستین کوچولو، یه گل مثل گا لباس حنابندون بهش اضافه کنید، فضای خالی زیر گل روی دامن زیری رو می بینید؟ اونجا با سنگ کار می شه+ یه تور بلند از حریر که تا روی زمین میاد و روش شکوفه های ریز کار شده)