صفحه سی ام

بسی از خستگی مردم!!!!‌
اما هیجان خبر خوب دیروز اینقدر بود که این همه کار رو امروز انجام بدم... خبر خوب اینکه... بگم؟؟

کوکو خانم یعنی بنده تو تبریز یه کار خوب پیدا کردم... هووووووررررررراااااااا

این یعنی موندن پیش پیشولم.. این یعنی مسیر سبز و قشنگ زندگی مون... 
بنابراین پنجشنبه راهی تبریزم و بغل پیشولم ای من و پیشول کیف کردیم و ذوق کردیم و ذوق مرگ شدیم :دییی فقط دعا کنید روز اول آقاهه بامبول در نیاره چون پارتی من رئیس اصلی کارخونه هست و براش نوشته که تو قسمت مالی ازم استفاده کنن ولی مدیر جان بهم گفت در حین کار زبانم رو قوی کنم تا به عنوان مترجم بمونم...

از همه مهمتررررررر محل کارم سرویس هم دارهههههه
فعلا کار خرید وسایل خودمو تعطیل کردم و به کمک مامان شتافتم.. هنوز خونه تمیز کردن ما تموم نشده
تو این گیر و دار مامانم رو راضی کردم فرش دستبافت بهم نده و این یعنی پیروزی :دیییی از ریخت فرش دستبافت خیلی بدم میاد! اصلا گلاشم خوشگل نیست حالا قرار شده یه فرش خوشگل برای وسط مبل ها بخره به جاش

اصولا من با جهیزیه زیاد مخالفم! باورتون میشه آقایی که ازش روتختی و لحاف روتختی خریدیم به مامانم می گفت حاج خانم چه خبره آخه!!! ۳ دست رختخواب!!!‌ اونم تشک هایی که یه عالمه گندست و با پیشول باید دوتایی جا به جا کنیم!!‌
پ.ن1: روزها به سختی برای من و پیشول می گذره.. خیلی سخت... دعا کنید برامون ...
پ.ن2: مرسی پیشولم ... نوشتنت اینجا لذت خاصی داره برام.. هر چند همیشه منو به وجد میاری با نوشته هات... بیشتر از همیشه دوستت دارم
پ.ن3: موقتا شرمنده همگی دوستان هستم تا کارا یه کم سبک بشه...