صفحه سی و سوم

یه سلام خسته و کوفته و نفس گرفته
آخ که چقدر دلم برای کوکو و فضاش تنگ شده بود (امشب کوکو خوردیم ) از روز یکشنبه ساعت ۹ صبح مشغول کار شدم .. هم کارم خیلی خوبه و هم محیط کاریم عالیه...  تو قسمت حسابداری یه شرکت خودرو سازی مشغولم که همه همکارام هم سن و سال خودم هستم و با توجه به اینکه تازه وارد شدم ولی جو خیلی خیلی خوبی حاکم شده...

آخه که چقدر مزه داد روز اولی که با پیشول دو تایی رفتیم محل کارم... مطمئنم هیچ وقت یادم نمی ره ...

ولی چون یک سالی هست جایی کار نکردم خیلی زود خسته می شم از طرفی هم اینجا یه مدت طولانی کاراش تلنبار شده رو هم و دارم مداوم کار می کنم...

صبح ساعت ۶ بیدار می شیم و پیشول بدو بدو می ره نون می خره که برای صبحونم تو شرکت نون تازه داشته باشم  بعد هم میاد و می رسونه منو به سرویس... ای مزه می دههههههه

ای مزه میدههههههههههه

شب هم که می رسم خونه اینقدر خسته ام که به هیچ کاری نمی رسم!!!!  الان هم مست خوابم...

مواظب خودتون باشید تا بیام و بگم چقدر روزا و شب ها خوب می گذره.. با همه خستگی ها و اضطراب هاش...

:-*

پ.ن: مریم جون وبلاگت برام فیلتره تو تبریز منو از خودت بی خبر نذار