صفحه چهلم

تو خونه تنهام ... کسی نیست... دراز می کشم و کمی استراحت می کنم... پیشول زود میاد خونه..

برای اولین بار یه دل سیر می ریم تو بغل هم... زیر گلوشو بو میکنم... بوی بهههههشششت می ده... تا چایی آماده بشه کنار هم میشینیم به حرف زدن و گفتن اتفاقات روزانه... از اون روزهاست که مبهوتم .... هنوز هم باورم نمی شه کوکو که این همه می ترسید از شروع زندگی جدیدش اونم با یه فرد دیگه این طور آروم گرفته باشه...

بی اختیار اشک از گوشه چشمم قل می خوره پایین... اشکمو پاک می کنه و سرشو قایم می کنه تو بغلم... می دونم کم مونده بغضش بترکه... آروم نوازشش می کنم و بهش یاد آوری می کنم غصه هیچ چی رو نخوره... کنارشم تا نفس می کشم و همیشه حمایتش می کنم... هق هق گریه اش بلند میشه...

گریه دو نفره اونم از سر شوق و عشق به هم بی نهایت آدمو سبک می کنه..

دوستت دارم عزیزم...

* از امروز داریم می ریم دنبال خونه بگردیم... دعا کنید برامون :-)