صفحه چهل و چهارم

خونه خواهرم دعوتیم... شام خوردیم و احساس سنگینی بدی می کنم... می رم تو اتاق خواب خواهرم و روی تخت دراز می کشم...

نمی دونم کی خوابم می بره...

گرمایی رو نزدیک صورتم حس می کنم... تا میخوام چشمامو باز کنم گرمای ل ب ش رو روی ل ب م حس می کنم...

و.................

و پرواز می کنم...

چقدر بوسه های کوچولوی گاه و بی گاهت رو دوست دارم... چقدر لم دادن تو بغلت رو دوست دارم...  چقدر دوست دارم نی نی بشم و مثل یه بچه کوچولو بغلم کنی...