صفحه چهل و ششم

یه عالمه از خونه خوشگلی که گرفته بودیم نوشتم و پرید!!!!! سرمای بدی خوردم و هیچ توان ندارم دوباره بنویسم... حتما سر یه فرصت بهتر مینویسم یا شاید هم صبر کردم بریم خونه خودمون و عکس بگیرم و براتون بذارم...

بذار اینجا تو خونه کوکو ثبت کنم که چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم و دم نزدم! پیر شد دلم تو همین چند روز... استخوان هام شکست و صداش رو شنیدم اما خدا رو شکر که به خوبی و خوشی تموم شد ...