صفحه چهل و نهم

برای پیشولم....

پیشولم، نازنین همسرم سلام...

با همه وجودم آرزو می کنم که خوب باشی. اگر از حال من جویا باشی خوبم و خوب نیستم! حال دلم هیچ خوب نیست!

پیشولم،

دلم برات تنگ شده! باورت میشه که از صبح ندیدمت و الان بیتابم تا صدای در بلند بشه و کلید رو توی در بچرخونی؟ آخ که هیچ طاقت دوریت رو  ندارم و خوشحالم که انتخابت کردم... دلم می لرزه برات.. اینقدر بی تابت می شم گاهی که دلم میخواد با همه وجودم ب غ ل ت کنم... چشمات دیوونم می کنه وقتی زل می زنی و خیره می شی تو صورتم... حتی توی تاریکی شب هم برق چشمات و نوع نگاهت مستم می کنه...

پیشول...

بیتابم...... یه بغض بزرگ دارم که با هیچ گریه ای خالی نمی شه...نمی دونم چطور تخلیه کنم خودم رو! دنبال مقصر نگرد برای این حس و حالم و خودت رو مقصر ندون... چون نمی دونم چیه که این همه داره به گلوم فشار می اره! نمی دونم چیه که این همه گریه تخلیه اش نمی کنه... نمی دونم پیشولم... اما خوب نیستم! نمی تونم ربطش بدم به حال جسمیم! نمی تونم ربطش بدم به دوریم از خانوادم! نمی تونم ربطش بدم به گرفتاری ها و استرس های موجود...

پیشول....

دلم خونمونو می خواد..

دلم مامانم رو میخواد...

دلم راه رفتن تو حیاطمونو می خواد...

دلم اتاقم رو میخواد..

دلم می خواد دراز بکشم رو تختم و زل بزنم به در و دیوار اتاقم..

برم بشینم کنج اتاقم و با خودم خلوت کنم..

روی صندلیم لم بدم و قژژژژژژژژ صدا بده...

برم تو حیاط و از جلوی پله ها داد بزنم و مامان رو صدا کنم! الکی بهش بگم تلفن کارش داره تا زودی جوابم رو بده...

برم جلوی در حیاط و بدون روسری وایستم و زل بزنم به آدمها...

دلم سرو صدای بچه های تو کوچه رو میخواد...

پیشول سردمه.......  یخ زدم....... گرمای آغ و شت فقط تا وقتی هست گرمم می کنه! می شه مدام تو بغلت باشم؟  تا گرمای ب وس ه هات یخ ها رو ذوب می کنه دوباره یخ می زنم... چه کنم پیشول؟ من خودمو این طوری هیچ دوست ندارم...