اینجا تبریز است منزل پیشول جان...
صبح رسیدم و با حال زار و خسته بدون توجه به نگاه آدمها بوسیدمش و خودمو به آغوشش سپردم...
الان پیشول سرکاره و من موندم و یه نامه قشنگ... یه نامه که دلمو برد... کاش اجازه داشتم این نامه اینجا بذارم...
فردا برای من و پیشول روز بزرگیه... چرا؟ خواهم گفت
منتظریم..
سهلاممم دوست جونی
به به مبارکه . در کنارپیشول جانتان خوش بگذره ایشالا
مرسییییی (بغل کنون )
آخی رفتی پیش آقای همسر چه خوب. خیلی خوش بگذره. زود بیا بگو چه خبره امروز ...
وای اون نامه رو بگو ;-)... D-:
خیلی خوش بگذره. حسابی انرژی ذخیره کن که وقتی اومدی کمتر بیتابی کنی.
میگما همسرت هیچی نگفت جلوی بقیه بوسش کردی؟ وای اگه من بودم که هیچی....
مرسی عزیزم :-*
نامه رو با اجازه خود ژیشول امروز براتون می ذارم ...
اتفاقا پیشول اصلابا بوسای من مشکل نداره :دی
هر بار همو می بینیم کاری نداریم کسی هست یا نه ! موقع خداحافظی هم همین طور ... کار خطایی نمی کنیم که... همسرمونو می بوسیم :پییی
یه جورایی همه اطرافیانمون می دونن چقدر عاشقیم :دییییی ماجراها داره ... تعریف می کنم براتون :دیییی
راستی نازنین وبلاگ شما تو تبریز واسه من فیلتره!!!!!