کوکو خانوم

نوشته های کوکوخانوم برای تو

کوکو خانوم

نوشته های کوکوخانوم برای تو

صفحه هفتاد و یکم

فکر کنم بالاخره اومدم از شرمندگی دوستان در بیام.. :-*

خدا روشکر به لطف خدای مهربونمون ، جشن ازدواجمون به بهترین شکل انجام شد... بی شک می تونم بگم یکی از بهترین روزهای عمرم بود و اینقدر بهم خوش گذشت که اصلا دلم نمی خواست مراسم تموم بشه!

ساعت ۹ صبح پیشول من رو گذاشت آرایشگاه و رفت سراغ بقیه کارها... تنها چیزی که مونده بود رسوندن میوه و شیرینی به تالار بود، مامان ناز و مهربونم لحظه ای پیشول رو تنها نذاشت ... قرار بود ساعت ۳:۳۰ آماده باشم... ۴ تا آرایشگری که پیشول رو تو روز حنابندون دیده بودند مداوم از با انرژی بودنش و با محبت بودنش حرف می زدن و می گفتن کاملا مشخصه که دوستت داره .. یکی شون می گفت وقتی دیدت و گفت چه خوشگل شدی من کیف کردم! یکی دیگه می گفت من از ۵ صبح تو آرایشگاه بودم و شوهرم یه کلمه نگفت خوشگل شدی یا زشت!!!‌چه برسه به اینکه بخواد بوسم هم بکنه... اونا می گفتن و می گفتن و من غرق لذت می شدم...

حوالی ظهر یه کمی حالمون گرفته شد و با خبر شدیم یه تعداد از دوستای وبلاگیمون نمیان! (من و پیشول سالهاست که وبلاگ می نویسیم!‌) البته از دوستان وبلاگ کوکو نبودن!‌ (مشخصه که اینجا کسی شخصیت واقعی ما رو نمی شناسه)‌

بالاخره با حدود ۱ ساعت تاخیر ساعت ۴:۳۰ آماده شدم و پیش به سوی پیشولم.. :-* این بار بعد از اینکه عشقولانه هاش رو گفت با نگرانی پرسید چرا چشمات اینقدر قرمز شده؟! خندیدم و ربطش دادم به لوازم آرایش...

تاساعت ۶ تو آتلیه بودیم!!!‌  عکاس عزیز هم سخت علاقه داشت که عکس های دار کش بندازه ازم!!! این قدر این ور اون ورم کرد که نفسم بند اومده بود.. مدام هم می گفت طبیعی بخند!!! حالا مگه خندم می اومد!‌ اینقدر پیشول پشت دوربین ادا و اطوار در می آورد که من بالاخره می خندیدم  :دییی

وقتی ماشین عروس خنک و خوشگلمون رو دیدم گل از گلم شکفته شد... یه لیموزین سفید و خننننککککککک با یه راننده خوش اخلاق که به محض نشستن بهم تبریک گفت و برامون آهنگ های خوشگل خوشگل گذاشت.. من و پیشول هم بی خیال فیلمبردار شدیم و مشغول تماشای ال سی دی آویزون شده جلومون بودیم :دیییییی  تا ساعت ۷ تو یه باغ خوشگل که پر از عروس و داماد بود گشتیم و عکس انداختیم و فیلمبرداری کردیم و بعد راهی تالار شدیم...

تو مسیر اینقدر مردم غریبه بهمون انرژی دادن که حد نداره... بی شکم ۹۰٪ ماشین های اطرافمون تا می رسیدن شروع می کردن دست تکون دادن و بوق زدن و تبریک گفتن.. من و پیشول هم همه رو دعوت می کردیم به جشنمون :دییییی

اول رفتیم تو اتاق عقد و کادو گرفتیم :دییییییییی (مزه داد) و بعد رفتیم پیش بقیه مهمون ها... فکر کنم از معدود عروس هایی بودم که لحظه ای روی صندلیم بند نمی شدم و مدام پیش مهمون ها بودم یا در حال رقص...

کلی برای پیشولم رقصیدم و دلبری کردم و ازش شاباش گرفتم ( عمرا اگر بگم ۷۰۰ تومان تراول خوشگل ازش شاباش گرفتم :دی ) شام خوردیم و با مهمون ها خداحافظی کردیم..

آخر مجلس هم دیدیم مهمون ها تموم نمی شن بدو بدو دست همو گرفتیم و رفتیم تو خیابون پیش بقیه مهمون ها و با آقایونی که اومده بودن هم چاق سلامتی کردیم...

وقتی شب رسیدیم خونه و بابا می گفت همسایه ها و دوستان چطوری مجلس مردونه رو گرم کردن کلی کیف کردم و لذت بردم..

پ.ن: راستش هر جوری سعی کردم عکس بذارم نشد! شرمنده دیگه :دی

پ.ن: تو پست بعدی به کمک پیشول در مورد هزینه ها ازدواج و همین طور در مورد هدیه هایی که گرفتیم براتون می نویسم.. حتما به دردتون می خوره :-*

صفحه هفتادم

سلام...

عروسی و مراسم خیلی خیلی خوب برگزار شد...

مامانم پاگشامون کرده و داریم می ریم تهران... برگردم حتما مفصل می نویسم و عکس هم می ذارم...

اما اینو بهتون بگم که واقعا یکی از قشنگ ترین روز ها و شبه ای زندگیم بود.. اینقدر بهم خوش گذشت که حد نداره ...

به خانومی: مدام تو ذهنم بودی .. :-*

صفحه شصت و نهم

خسته ایم اما چه خستگی شیرینی...

دیشب مراسم حنابندون خیلی خوب برگزار شد و خیلی هم خوشگل شده بودم :پیییی

کارهای فردا به امید خدا ردیفه و ساعت ۹ باید آرایشگاه باشم...

با همه وجودم از پدر آسمونیمون می خوام که کمکمون کنه و باز هم همه چیز خوب پیش بره...

تا بعد از مراسم جشن خدانگهدار

*: عکس هم یادم نمی ره حتما :دی

اوهههههههههههههههههههههههههه یادم رفت بگممممم

دیشب تولدم بودو یه کادوی خوشگل از پیشولم گرفتم...

یه mp3 player با حجم ۲ گیگ (سونی :دی  ) یه علاوه یه سکه خوشگل :دیی هوراااااا

اولین جشن تولد رسمیم :)

صفحه شصت و هشتم

صبح رسیدیم کرج...

خلاصه کارها جهت اطلاع عروس خانم ها و اقا دامادها و ثبت اطلاعات و خاطره ها برای خودمون باید بگم کخ...

۱. با تالار تسویه حساب کردیم و ۱۰۰ تومن بیشتر از قرارداد بهش دادیم... البته ضرر و زیان اون آقا چیزی در حدود ۶۰۰ هزار بود که ما همین ۱۰۰ تومن رو بهش دادیم...

۲. لباس عروس خوشگلمون رو گرفتم... خیلی ناز شده و همین طور لباس حنابندون ...

۳. خرید های روز حنابندون انجام شد و یه کیسه گنده گرفتم توش شاباش بریزم :دی

۴. عصری میخوایم با پیشول بریم تهران دنبال یه سری چیزاااا (سکرته :دی)

صفحه شصت و هفتم

سلام...

فکر می کنم آخرین پستی باشه که قبل از عروسی براتون می ذارم... امشب راهی کرجیم و فردا وقت تحویل لباس دارم... ساعت ۶ بعد از ظهر باید برم لباس عروسی و حنابندون رو تحویل بگیرم... صبح هم کلی کار دارم! خرید ظرف حنا و جینگولک های حنابندون و عقد و عروسی...

سه شنبه ساعت ۹ حنابندون هست و روز پنجشنبه ساعت ۷-۱۱ عروسی...

مدام مد نظرمه که براتون عکس بگیرم و بیارم امیدوارم موفق بشم..

برامون دعا کنید...

 

صفحه شصت و ششم

سلام...

طبق قولی که دادم یه تعداد عکس از خونه خوشگلمون گرفتم... هر چند ناقصه و همه نقاط خونه نیست... عروس خانمهای گلی که می خوان در مورد وسایل بیشتر بدونن کامنت بذارن تا بهشون بگم.. من خودم به شخصه خیلی جاها می گشتم تا ببینم نکنه چیزی از قلم بیفته و کم و کسری باشه...

۱. روتختی خوشگلی که براتون گفته بودم اما به دلایلی فعلا فقط عکس بالش رو گذاشتم (عمرا اگر اتاقمون شلوغ پلوغ باشه! ) - کلیک کنید...

۲. میز آرایش - کلیک کنید...

۳. نمای کلی داخل .. از جلوی درب ورودی .. کلیک کنید...

۳. یه زاویه دیگه از خونه .. کلیک کنید...

۴. نمای آشژزخونه .. کلیک کنید...

۵. نمای درب ورودی خونه.. کلیک کنید...

خوب به قولم عمل کردم... یه دنیا خسته ام :( برم یه چرت کوچولو بزنم که کلی کار دارم:((‌